Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1536 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to work it
<idiom>
U
چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to carry something to a successful issue
U
چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
continues
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
redid
U
انجام دادن مجدد چیزی
redo
U
انجام دادن مجدد چیزی
finishes
U
انجام دادن چیزی تا انتها
redoes
U
انجام دادن مجدد چیزی
redoing
U
انجام دادن مجدد چیزی
finish
U
انجام دادن چیزی تا انتها
redone
U
انجام دادن مجدد چیزی
to get oven
U
به پایان رساندن
run out (of something)
<idiom>
U
به پایان رساندن
to bring to an end
U
به پایان رساندن
to see out
U
به پایان رساندن
to go through with
U
به پایان رساندن
to see through
U
به پایان رساندن
get done with
U
به پایان رساندن
do away with
<idiom>
U
به پایان رساندن
follow through
<idiom>
U
به پایان رساندن
get over
U
به پایان رساندن
get through
U
به پایان رساندن
implement
U
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented
U
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing
U
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implements
U
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
get through
U
به پایان رساندن گذراندن
to sing out
U
با اوازبه پایان رساندن
dash off
<idiom>
U
سریعا به پایان رساندن
make short work of something
<idiom>
[به سرعت به پایان رساندن]
wind up
<idiom>
U
به پایان رساندن ،تسویه کردن
polish off
<idiom>
U
به طور کامل به پایان رساندن
surcease
U
پایان یافتن بپایان رساندن
We don't do things halfway.
U
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
U
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things by half-measures.
U
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things by halves.
U
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
rush
U
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed
U
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushing
U
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
reach out with an olive branch
U
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch
<idiom>
U
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
terminate
U
پایان دادن پایان یافتن
terminated
U
پایان دادن پایان یافتن
terminates
U
پایان دادن پایان یافتن
godspeed
U
پایان انجام
discharge of contract
U
انجام تعهدات قراردادی پایان دادن به تعهدات قراردادی
make a reality
U
به انجام رساندن
fulfill
[American]
U
به انجام رساندن
execute
U
به انجام رساندن
bring inbeing
U
به انجام رساندن
accomplish
U
به انجام رساندن
carry out
U
به انجام رساندن
put into practice
U
به انجام رساندن
put into effect
U
به انجام رساندن
actualize
U
به انجام رساندن
put inpractice
U
به انجام رساندن
carry ineffect
U
به انجام رساندن
put ineffect
U
به انجام رساندن
carry into effect
U
به انجام رساندن
implement
U
به انجام رساندن
make something happen
U
به انجام رساندن
bring into being
U
به انجام رساندن
actualise
[British]
U
به انجام رساندن
no sweat
<idiom>
U
بیتعارف ،به آسانی به انجام رساندن
whip up
<idiom>
U
به راحتی وسریع به انجام رساندن
like a duck takes the water
[Idiom]
U
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
to be over something
U
به پایان رسیدن چیزی
sit out
U
تا پایان چیزی نشستن
damage
U
آسیب رساندن به چیزی
to be over something
U
به اتمام رساندن چیزی
play into someone's hands
<idiom>
U
(به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
To bring something to someones notice ( attention ) .
U
چیزی را بنظر کسی رساندن
to tip one the wink
U
با اشاره چشم چیزی رابکسی رساندن
work off
U
از شر چیزی خلاص شدن بفروش رساندن
to depict somebody or something
[as something]
U
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
turn the tide
<idiom>
U
چیزی که بنظر شکست خورده بود به پیروزی رساندن
sign off
U
پایان دادن به
wind up
U
پایان دادن
imbody
U
جا دادن رساندن
supplying
U
رساندن دادن به
supplied
U
رساندن دادن به
supply
U
رساندن دادن به
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back
<idiom>
U
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
lift a blockade
U
محاصره را پایان دادن
extend
U
طول دادن رساندن
extending
U
طول دادن رساندن
give
U
رساندن تخصیص دادن
giving
U
رساندن تخصیص دادن
broadcasts
U
اشاعه دادن رساندن
extends
U
طول دادن رساندن
gives
U
رساندن تخصیص دادن
broadcast
U
اشاعه دادن رساندن
to wind up
U
خاتمه دادن بپایان رساندن
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
rugby point
U
امتیاز 3 یا 4 برای رساندن توپ به پشت خط پایان امتیاز 2 برای ضربه با پاوفرستان توپ از روی دروازه
outdo
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
attack
U
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
attacks
U
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
attacked
U
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
carry one's bat
U
تا پایان بازی ادامه دادن کارتوپزن بدون سوختن
enclose
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushed
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something
[for something]
U
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
folds
U
بشکست خود اعتراف کردن بکسب یا شغل پایان دادن
folded
U
بشکست خود اعتراف کردن بکسب یا شغل پایان دادن
fold
U
بشکست خود اعتراف کردن بکسب یا شغل پایان دادن
maximised
U
به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximizes
U
به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximizing
U
به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximising
U
به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximized
U
به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximises
U
به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximize
U
به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
eol
U
پایان خط پرچمی که بیان کننده پایان یک خط داده میباشد
par in
U
پایان دادن بازی گلف با کسب امتیاز استاندارد در بخشهای باقیمانده
demand
U
تقاضا برای انجام چیزی
demanded
U
تقاضا برای انجام چیزی
demands
U
تقاضا برای انجام چیزی
driven
U
انجام شده توسط چیزی
overscan
U
از دست دادن متن در پایان خط وقتی که کامپیوتر ومانیتور بدرستی با هم سازگار نیستند
objectives
U
چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد
objective
U
چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد
to purpose something
U
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
ways and means
U
طرق و وسایل انجام چیزی تامین معاش
forbid
U
بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
put up to
<idiom>
U
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
forbids
U
بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
to bite the bullet
<idiom>
U
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
let it rip
<idiom>
U
انجام بیش از اندازه چیزی ،گیرافتادن درکاری
effectuate
U
انجام دادن صورت دادن
to put any one up to something
U
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expands
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
rub someone the wrong way
<idiom>
U
خشمگین کردن با چیزی که شخص میگوید یا انجام می دهد
to get in somebody's way
U
مانع کردن کسی
[چیزی]
که بتواند کارش را انجام دهد
delays
U
مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
delaying
U
مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
delay
U
مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
inserts
U
قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something
U
چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserting
U
قرار دادن چیزی در چیزی
insert
U
قرار دادن چیزی در چیزی
let go
<idiom>
U
به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
fullest
U
انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
to suggest it is appropriate to do so
[matter]
U
پیشنهاد می کند که برای انجام این کار مناسب باشد
[چیزی ]
full
U
انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
fulfil
U
انجام دادن
accomplishes
U
انجام دادن
make a reality
U
انجام دادن
go through
U
انجام دادن
to make good
U
انجام دادن
accomplish
U
انجام دادن
fulfills
U
انجام دادن
char
U
انجام دادن
do up
U
انجام دادن
actualise
[British]
U
انجام دادن
coverings
U
انجام دادن
fulfit
U
انجام دادن
fulfill
U
انجام دادن
fulfill
[American]
U
انجام دادن
cover
U
انجام دادن
accomplishing
U
انجام دادن
fulfilling
U
انجام دادن
covers
U
انجام دادن
to bring to an issve
U
انجام دادن
implement
U
انجام دادن
bring into being
U
انجام دادن
to bring to effect
U
انجام دادن
performed
U
انجام دادن
performs
U
انجام دادن
to carry through
U
انجام دادن
put on
U
انجام دادن
to carry into execution
U
انجام دادن
implemented
U
انجام دادن
put inpractice
U
انجام دادن
chare
U
انجام دادن
perform
U
انجام دادن
fulfilled
U
انجام دادن
put into practice
U
انجام دادن
implements
U
انجام دادن
implementing
U
انجام دادن
to do a thing the right way
U
انجام دادن
Recent search history
Forum search
1
incentive
1
To be capable of quoting
1
19 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1
چیزی که عوض داره گله نداره
2
دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2
دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
1
A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
2
من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1
Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1
confinement factor
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com